بهار من تو بودی و ندیدمت چرا؟؟
خزان شدم بدون تو بیا ببین مرا!!
سبزه و سیر و سنجد و سنبل من تویی
بدون تو ندارد این سفره من صفا
به جای دستهِ گُل، من گلاب آوردم
به جای شربت و نی، ظرفِ آب آوردم
به جای خنده و بوسه برای تو مادر
دلی شکسته و چشمی پُرآب آوردم
و سال نو شد و بی تو دوباره گُل رویید
بدان که دوست ندارم گُلی بدون تو را
ای یار من ای یار من
ای یار و ای بیمار من
سالی گذشت از رفتنت
ای شادی پنهان من
و اما یادی از مادر
که هم تلخ است و هم شیرین
ز تلخی ها نمی گویم
که اشک و آه دارد این
ولی وقتی نباشد او
تمام یادها تلخ است
دگر چیزی نمی گویم
شد این دل باز هم غمگین