چگونه بُردی از این دل قرار من سردار؟
چگونه حال دلم کرده ای تو زار و نزار؟
چگونه یار و رفیقم شدی در این غوغا؟
چگونه در دل من جا گرفته ای کرّار؟
چگونه شد که برایت چو ابر باریدم؟
چگونه اشک روان شد به یاد تو هر بار؟
چگونه سبک غزل شد بیان احساسم؟
چگونه نظم شدی تو میان این پیکار؟
سوال های زیادی درون ذهنم هست
تو خود بیا و بگو رمز و راز خود ای یار
ای یار من ای یار من
ای یار و ای بیمار من
سالی گذشت از رفتنت
ای شادی پنهان من
و اما یادی از مادر
که هم تلخ است و هم شیرین
ز تلخی ها نمی گویم
که اشک و آه دارد این
ولی وقتی نباشد او
تمام یادها تلخ است
دگر چیزی نمی گویم
شد این دل باز هم غمگین