شعرهای من

شعرهای من؛ آنچه از دلم برآمده است

شعرهای من

شعرهای من؛ آنچه از دلم برآمده است

و اما قصه ای دیگر

و اما قصه ای دیگر

به خون غلطیدنی دیگر

گناه او چه بود آخر

که خونین گشت این پیکر؟!

و تو در خاطر من می مانی

روزها می گذرند ولی از یاد تو خالی هرگز

چشم ها منتظرند

اشک هم می آید

و جگر می سوزد

باورم نیست که آن چهره زیبا رفته است

لحظه ها درگذرند ولی آن ساعت و آن شب هرگز

و تو در خاطر من می مانی

این گل زیبا ز چه رو پَر پَر است؟!

این گل زیبا ز چه رو پَر پَر است؟!

لاله چرا در غم او واژگون؟!

سرو هم از قامت او خم شده؟!

بید پریشان ز نوای جنون؟!

شب ز غم ساعت آن واقعه؟!

کرد به تن جامه ای از دود و خون؟!

صبح هم از ظاهر خود شرمسار؟!

در دل او هیچ نبود از سکون؟!

قصه آن ساعت و آن شب چه بود؟!

راز گل سوخته لاله گون؟!

به که دگر هیچ نگوییم از آن

بغض گرفته است دلم را کنون

جای خالی پدرها و مادرهای آسمانی سر سفره هفت سین

و سال نو شد و بی تو دوباره گُل رویید

بدان که دوست ندارم گُلی بدون تو را

به مناسبت اولین سالگرد درگذشت مادرم

ای یار من ای یار من 

ای یار و ای بیمار من

سالی گذشت از رفتنت

ای شادی پنهان من